5- شاعر همشـهری؛ شناخت‌نامـه‌ی استاد احمد نجف زاده‌ی تربتی (1316)

از زمانی کـه نوشتن راجع بـه شاعران تربت حیدریـه را شروع کرده‌ام، یادداشت بقایی آه دل درویش به سوهان ماند گر خود نبرد برنده را تیز کند سعی‌ کرده‌ام که تا جایی کـه مـی‌توانم اطلاعات صحیح جمع‌آوری کنم و شاعران همشـهری را هر چه کامل‌تر معرفی کنم. یادداشت بقایی آه دل درویش به سوهان ماند گر خود نبرد برنده را تیز کند درون چند ماه اخیر نوبت بـه معاصرین رسیده هست و خوشبختانـه بـه دلیل نزدیکی زمانی، از اغلب این شاعران اطلاعات بیشتری درون دسترس است. یادداشت بقایی آه دل درویش به سوهان ماند گر خود نبرد برنده را تیز کند خوانندگان عزیز بسیـار لطف خواهند کرد اگر اطلاعات تکمـیلی خود را به منظور من از طریق آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند. دوستان شاعر همشـهری (ولایت زاوه، شامل: یادداشت بقایی آه دل درویش به سوهان ماند گر خود نبرد برنده را تیز کند زاوه، تربت، رشتخوار، مـه‌ولات) هم مـی‌توانند زندگی‌نامـه و آثار خود را از طریق همـین آدرس به منظور بنده ارسال کنند. اگر نمـی‌دانید از کجا شروع کنید، من چند سوال درون بخش فراخوان نوشته‌ام که با جواب بـه آنـها و ارسال جواب‌ها بـه من، خواهم توانست زندگی‌نامـه‌ی شما را بنویسم. امـیدوارم این وبلاگ درون آینده بـه منبع قابل اعتمادی راجع بـه شعر تربت حیدریـه و شاعران این خطه تبدیل شود که تا راه به منظور محققانی کـه در آینده راجع بـه این موضوع‌ها تحقیق خواهند کرد، هموارتر شود. 

 

به نام خداوند قلم

شناخت‌نامـه‌ی استاد احمد نجف‌زاده‌ی تربتی

در نیم قرن اخیر درون شـهرستان تربت حیدریـه نام استاد احمد نجف زاده‌ی تربتی با شعر و ادبیـات گره خورده است. استاد نجف زاده از سال 1340 بـه مدت پنجاه سال درون دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های تربت حیدریـه زبان فارسی و ادبیـات درس داده‌اند و غالبانی کـه در این پنجاه سال درون این شـهر دیپلم گرفته‌اند از محضر درس ایشان استفاده کرده‌اند و به شنیدن شعر از زبان او بـه ادبیـات علاقه‌مند شده‌اند. از این روست کـه مردم این شـهر بـه این استاد شریف عشق مـی‌ورزند و او را استاد خود مـی‌دانند. از آن گذشته این بزرگ‌مرد سال‌هاست کـه جلسه‌ی انجمن شعر تربت حیدریـه را اداره مـی‌کند. من نیز چون دیگر شاعران این شـهر درون طول سال‌های حضورم درون انجمن شعر از این مرد بزرگ بسیـار آموخته‌ام و خود را که تا همـیشـه مدیون این بزرگوار مـی‌دانم. استاد احمد نجف زاده نیـازی بـه معرفی ندارد و این تنـها فرصتی بود به منظور من که تا برای نوشتن زندگی‌نامـه‌ی ایشان چند جلسه‌ای درون محضر ایشان بنشینم و صحبت‌های شیرین استاد را ثبت و ضبط کنم. امـیدوارم سال‌های سال سایـه‌ی این استاد شریف بر سر شعر و شاعران تربت حیدریـه باشد و به قول خواجه‌ی شیراز خداش درون همـه حال از بلا نگه دارد.

بهمن صباغ زاده

 

احمد نجف زاده درون 18 آبان‌ماه سال 1316 درون تربت حیدریـه درون منزل علی‌اکبر نجف‌زاده‌ی تربتی بـه دنیـا آمده است. پدربزرگ علی‌اکبر، شیخ نجف نام داشت و از این‌رو او نام خانوادگی نجف‌زاده را برگزیده بود. پدرش کـه سواد خواندن و نوشتن داشت، درون آن روزگار جزو تحصیل‌کرده‌ها بـه شمار مـی‌رفت و کارمند بانک کشاورزی بود؛ علاوه بر آن جزو ملاکان تربت محسوب مـی‌شد و زمـین‌های کشاورزی‌اش را اداره مـی‌کرد و به لحاظ مالی درون وضعیت خوبی بود. خانواده‌ی پدری او از خانواده‌های سرشناس تربت بودند و دائی پدرش مجتهدی بود موسوم بـه شیخ محمد باقر کـه او را همـه‌ی تربتی‌ها مـی‌شناختند و حرفش درون مردم نفوذ زیـادی داشت. خانـه‌ی پدری‌اش درون یکی از محلات مرکزی شـهر موسوم بـه «کوچه قاضیـان» بود کـه امروزه بـه نام خیـابان قائم شناخته مـی‌شود. بـه رسم اغلب خانـه‌های آن روزگار، خانـه‌ای بود با یک حیـاط مرکزی بزرگ باغ‌مانند کـه اطراف این حیـاط اطاق‌های متعدد مستقلی قرار گرفته بودند، با مطبخ و تنور مشترک. او نیز مانند اغلب کودکان آن روزگار تحصیل را درون مدارس قدیم (مکتب‌خانـه) آغاز کرده است. شش سال بیشتر نداشت کـه پدرش بـه توصیـه‌ی دائی‌اش شیخ محمد باقر، او را بـه مکتب‌خانـه‌ی «آق سید حسین» مـی‌فرستد. درون آن سال‌ها درون تربت هم مدارس جدید و هم مدارس قدیم فعال بودند؛ اما مردم سنتی و متدین بیشتر بـه مدارس قدیم معتقد بودند و در بین عوام رایج بود کـه در مدارس جدید رضا شاهی بچه‌ها را کافر بار مـی‌آورند. او خود درون این مورد مـی‌گوید: "در خانـه‌ی پدری‌ام قرآن و دیوان حافظ و چند کتاب دیگر بود و من کم و بیش با خط آشنا بودم. حتما توجه داشت کـه در آن دوران کتاب کالایی گران‌بها و لوبوده و در خانـه اعیـان نیز جز چند کتاب یـافت نمـی‌شد." مکتب‌خانـه‌ی آق سید حسین هم درون یکی دیگر از محلات مرکزی شـهر قرار گرفته بود کـه در آن روزها بـه «قلعه کهنـه» مشـهور بود و امروز خیـابان فردوسی شمالی خوانده مـی‌شود و خود ساختمان مکتب درون جایی بوده نزدیک «بازار روز» فعلی کـه اکنون ساختمان «هیئت ابوالفضلی» درون آن قرار دارد. استاد از دوران مکتب‌خانـه چنین مـی‌گوید: "آن دوران را به‌خوبی و روشنی تمام درون ذهن دارم. حتی یـادم هست که شـهریـه‌ام دو تومان درون ماه بود. درون آن زمان درون مکتب‌خانـه‌ها درس را با ترس همراه مـی‌د و تاکید همواره بر حفظیـات بود. آن دوران کاغذ کمـیاب بود و ما مجبور بودیم مشق‌هایمان را با قلم و جوهر روی حلب بنویسیم. قوطی‌های حلبی سفیدرنگی بود کـه مخصوص نفت سفید بود و ما آن را بـه اندازه‌های دل‌خواه درون مـی‌آوردیم و گوشـه‌ها و حاشیـه‌اش را سوهان مـی‌کشیدیم کـه دستمان را نبرّد و روی آن مشق مـی‌نوشتیم. وقتی ملا مشق‌هایمان را ملاحظه و تایید مـی‌کرد حلب را درون آب مـی‌شستیم و باز روز از نو و روزی از نو".

نجف‌زاده درون مورد کتاب‌هایی کـه در مکتب‌خانـه خوانده هست مـی‌گوید: "در آن سال‌ها همـه جا درون مکتب‌خانـه‌ها با قرآن شروع مـی‌د. دانش‌آموز مـی‌بایست یـاد بگیرد قرآن را بی‌غلط بخواند و قواعد تجوید را نیز بداند و سوره‌های کوچک قرآن را حفظ کند. از دیگر درس‌ها «جودی» بود کـه کتابی بود بـه نظم و مقتل امام حسین ع بود. «گلستان سعدی» بود کـه مـی‌خواندیم و حفظ مـی‌کردیم. کتابی بود بـه نام «ترسّل» بـه خط شکسته؛ از مطالب این کتاب چیزی بـه خاطرم نمانده اما این کتاب اخیر را بـه خاطر خط شکسته حتما مـی‌خواندیم که تا این نوع از خط را نیز بشناسیم. از کتاب‌های دیگر مـی‌شود بـه دیوان حافظ، کلیله و دمنـه، نصاب الصبیـان، جامع ‌المقدمات، سیوطی اشاره کرد کـه همـه از کتاب‌های مکتب‌های قدیم است. «نصاب‌الصبیـان» کتابی بود بـه نظم، از ابونصر فراهی کـه مربوط بـه همـه چیز بود، بـه قول معروف از شیر مرغ گرفته که تا جان آدمـیزاد، درون این کتاب سعی شده بود بـه شعر همـه چیز را آموزش دهند بـه قول خود ابونصر:

چنین گوید ابونصر فراهی

کتاب من بخوان گر علم خواهی

در این کتاب از معنی لغات عربی بـه فارسی، که تا نام ماه‌های عربی و فارسی و یونانی و نام سال‌ها، همـه چیز یـافت مـی‌شد. کتابی دبگر بود بـه نام «الفیـه» تالیف ابن مالک کـه این کتاب شامل 1000 بیت شعر بود و با یـادگرفتن آن شعرها دستور زبان عربی را فرا مـی‌گرفتید. «سیوطی» بـه نثر بود و در واقع شرح همان «الفیـه» بود. درس اصلی «جامع المقدمات» بود کـه خود شامل چندین کتاب مـی‌شد مثلا «عوامل منظومـه» یـا «عوامل جرجانی» کـه نحو عربی بود بـه شعر فارسی، «عوامل منثوره» کـه شرح همان نحو بود بـه نثر، «هدایـه» کتابی دیگر بود کـه این‌هم درون نحو عربی بود و «صرف مـیر» کـه مربوط بـه صرف عربی مـی‌شد. این کتاب‌ها بعضا مشکل بود؛ مثلا برخی از محتویـات کتاب «هدایـه» را امروزه درون دوره‌ی فوق لیسانس درس مـی‌دهند. ولی دانش‌آموزان مکتب‌خانـه‌ای آن روزگار بـه هر ضرب و زوری بود ناچار فرا مـی‌گرفتند. درس دیگری داشتیم بـه اسم «رقوم» کـه همان حساب مـی‌شد و مربوط بـه تاجران و ان آنـها بود. این خط قواعد خاصی داشت و مـی‌گفتند حُسنش بـه این هست که درون آن دخل و تصرف نمـی‌شود کرد. مثلا درون حساب امروز با زیـاد یک صفر، عدد ده تبدیل بـه عدد صد مـی‌شود ولی درون علم رقوم ده علامتی مخصوص و صد علامتی دیگر داشت. خلاصه، رقوم را حتما یـاد مـی‌گرفتی که تا بتوانی حساب و کتاب انجام دهی."

او که تا آخر «جامع المقدمات» را درون همـین مکتب‌خانـه مـی‌خواند و پس از آن بر اثر یک اتفاق راهی مدارس جدید مـی‌شود. استاد خط خوشی دارد و هر یـادداشت کوچکی را با حوصله مـی‌نویسد و همـین خط خوش او را از مکتب‌خانـه نجات مـی‌دهد. خود درون این خصوص مـی‌گوید: "حدودا دوازده - سیزده سالم بود و در خانـه‌ی ما درون آن دوران بـه رسم همان روزگار علاوه بر خانواده‌ی خودمان خانواده‌های دیگری هم زندگی مـی‌د. یکی از این‌ها مردی بود بـه اسم سعید وزیری کـه همکار پدرم بود؛ یعنی درون بانک کشاورزی کار مـی‌کرد و گمان کنم تهرانی بود و به تربت تبعید شده بود؛ و زنی بود قائنی کـه خریدهای روزانـه‌ی آقای وزیری را انجام مـی‌داد و او نیز درون خانـه‌ی ما زندگی مـی‌کرد. خانواده و فامـیل‌های این زن درون قائن بودند و او غالبا از من مـی‌خواست به منظور فامـیل‌هایش درون قائن نامـه بنویسم و من هم کـه پنج - شش سال سواد مکتبی داشتم این نامـه‌ها را مـی‌نوشتم. یک بار سعید وزیری یکی از این نامـه‌ها را دیده بود و از خط من تعجب کرده بود. مرا صدا زد و تحسین بسیـار کرد و یک کتاب و یک خودنویس بـه من هدیـه داد. لازم هست بگویم خودنویس درون آن زمان کالایی لوبود و پوشیده نیست کـه چقدر از دریـافت آن هدیـه خوشحال شدم. آن مرد از من پرسید کجا درس مـی‌خوانی؟ من هم با اشتیـاق گفتم درون مکتب آق سید حسین. از من پرسید چرا بـه مدارس جدید نمـی‌روی و من گفتم کـه پدرم دوست ندارد بـه آن مدارس بروم زیرا درون آن مدارس کفر درس مـی‌دهند. سعید وزیری کـه با پدرم دوستی نزدیکی داشت بـه او توصیـه کرده بود کـه پسری با استعداد داری و حیف هست که او درون مکتب‌خانـه حرام شود. خلاصه او را راضی کرده بود کـه مرا درون مدرسه‌های بـه قول متدینین «رضاشاهی» ثبت نام کند."

در این زمان هست که پدرش او را بـه مدرسه‌ی قطب مـی‌برد، کـه در آن سال‌ها درون چهاراه فرهنگ قرار داشته است. وجه تسمـیه‌ی نام این چهارراه کـه از قدیمـی‌ترین نقاط تربت محسوب مـی‌شود بـه خاطر وجود اداره‌ی فرهنگ درون نزدیک آن بوده است. درون مدرسه‌ی قطب چون بـه لحاظ سن و معلومات او را به منظور نشستن درون کلاس پنجم ابتدایی مناسب دیدند، از او آزمون پایـه‌ی چهارم ابتدایی مـی‌گیرند و او بـه راحتی و به خاطر استعدادش درون فرا گرفتن دروس مکتب‌خانـه درون این آزمون قبول مـی‌شود و سال 1326 درون کلاس پنجم شرکت مـی‌کند.

او درون این خصوص مـی‌گوید: "تنـها مشکل من به منظور شرکت درون این آزمون درس ریـاضی بود. همانطور کـه قبلا گفتم ما درون مکتب‌خانـه رقوم مـی‌آموختیم کـه نوعی حساب بـه شمار مـی‌رفت اما علائم آن با ریـاضی متفاوت بود. یکی از کارمندان بانک بـه اسم آقای مظلوم لطف کرد و در چند هفته از ریـاضی پایـه‌ی اول ابتدایی که تا پایـه‌ی چهارم را با من کار کرد و این‌طور بود کـه توانستم درون آن آزمون از ریـاضی هم نمره بگیرم. علی‌رغم این مشکل‌ترین درس پایـه‌ی پنجم به منظور من همان ریـاضی بود."

استاد کلاس ششم را تمام مـی‌کند و باز پدرش را راضی بـه ادامـه تحصیل مـی‌کند و در دبیرستان قطب کـه در چهارراه فرهنگ بوده مشغول بـه تحصیل مـی‌شود. که تا کلاس نـهم کـه سیکل اول بوده را درون همـین دبیرستان مـی‌خواند و بعد از آن باز چون اصرار بـه ادامـه تحصیل داشته، مجبور مـی‌شود به منظور ادامـه تحصیل درون تنـها رشته‌ی این دبیرستان یعنی علوم طبیعی ثبت نام کند. سال 1337 هست که از دبیرستان قطب با مدرک دیپلم علوم طبیعی کـه امروز بـه علوم تجربی مشـهور هست فارغ‌التحصیل مـی‌شود.

معلوم هست که درون آن تاریخ دیپلم مدرک باارزشی بوده هست و پدرش از او مـی‌خواهد کـه به استخدام بانک کشاورزی درآید و او را با خود بـه بانک مـی‌برد. رئیس بانک کـه خود درون آن‌زمان خود مدرک ششم ابتدایی داشت بـه نجف‌زاده‌ کـه در آن تاریخ جوانی 21 ساله بوده هست مـی‌گوید: حیف هست که درس نخوانی و به پدرش مـی‌گوید من کـه شش کلاس سواد دارم او را درون کجای بانک استخدام کنم؟ حال کـه تا اینجا خوانده چرا اجازه نمـی‌دهی بیشتر بخواند و باعث افتخار خودت شود و پدر را قانع مـی‌کند کـه او را بـه مشـهد بفرستد به منظور ادامـه‌ی تحصیل. درون آن تاریخ قانون بسیـار جالبی اجرا مـی‌شده هست که هر کارمند دولت کـه فرزندش وارد دانشگاه شود، که تا اتمام تحصیل فرزند، مبلغ 100 تومان ماهیـانـه بـه حقوق پدر اضافه شود کـه مبلغ قابل توجهی بوده است. این قانون یکی از ترفند‌های بسیـار جالبی بوده هست که دولت به منظور تشویق مردم بـه ادامـه تحصیل درون آن دوران استفاده مـی‌کرده است.

از استاد نجف‌زاده درون خصوص ورودش بـه دانشکده‌ی ادبیـات پرسیدم و او پاسخ داد: "آن زمان چون درون مقطع دیپلم درون تربت فقط دیپلم علوم طبیعی داشتیم قاعدتا جوان‌های تحصیل‌کرده‌ی تربتی همـه درون کنکور پزشکی شرکت مـی‌د و وارد دانشکده‌ی پزشکی شدند. مانند پروفسور امـینی، دکتر فیوضی، دکتر مـهاجرزاده و دیگر پزشکانی کـه هم‌کلاسی دوره‌ی دبیرستان من درون دبیرستان قطب بودند. اواخر تابستان 1337 بود کـه به مشـهد رسیدم و به دانشکده‌ی پزشکی رفتم و دریـافتم کنکور پزشکی تمام شده هست و از تاریخ آن بیش از یک ماه مـی‌گذرد. غمگین شدم و به این فکر مـی‌کردم کـه حتما حتما تا سال آینده به منظور کنکور صبر کنم و یـا بـه سربازی خواهم رفت و در این فکرها بودم. یـادم مـی‌آید بـه چهارراه دکترا رسیده بودم کـه اطلاعیـه‌ی آزمون ورودی دانشکده‌ی ادبیـات دانشگاه فردوسی را دیدم کـه از قضا تاریخ این آزمون به منظور سه روز دیگر بود. بـه دانشکده‌ی ادبیـات رفتم کـه در خیـابان سردادور نزدیک چهاراه دکترا قرار داشت (که از قرار هنوز همان جا هست و فقط اسم خیـابان‌ها عوض شده است) و راجع بـه منابع آزمون پرس و جو کردم. با چند جوان یزدی کـه از یزد به منظور آزمون بـه مشـهد آمده بودند آشنا شدم و منابع را از ایشان پرسیدم. بیشتر کتاب‌های عربی بود و ادبیـات فارسی از قبیل گلستان و بوستان و کلیله و دمنـه. باز هم معلومات مکتبی‌ام بـه دردم خورد و فکر مـی‌کردم بتوانم از این درس‌ها نمره‌ی قبولی را بگیرم. تنـها مشکلم دروس عروض و قافیـه بود و تاریخ ادبیـات کـه چون دیپلم طبیعی داشتم حتی اسم این درس‌ها هم بـه گوشم نخورده بود. از فرصت استفاده کردم و به کتاب‌خانـه‌ای رفتم و کتاب‌های مورد نظرم را تهیـه کردم و مشغول مطالعه شدم، درون آزمون فوق موفق شدم و مـهر 1337 را درون دانشکده‌ی ادبیـات مشـهد درون رشته‌ی ادبیـات فارسی ثبت نام کردم."

استاد با تکیـه بر حافظه‌اش آن دو درس کـه از آن‌ها سخن بـه مـیان آمد را درون همان سه روز بـه خوبی فرا مـی‌گیرد و علی‌رغم این کـه دیپلم طبیعی دارد درون آزمون آن سال دانشکده‌ی ادبیـات بین شرکت‌کنندگان آن سال کـه اغلب دیپلم ادبی دارند اول مـی‌شود و به عنوان شاگرد اول وارد دانشکده ادبیـات مـی‌شود. دوره‌ی لیسانس درون اکثر رشته‌ها درون آن دوران دوره‌ای سه ساله بوده هست که شامل سه سال تحصیلی مـی‌شده و هر سال یک ترم محسوب مـی‌شده. دانشجو به منظور فارغ‌التحصیلی مـی‌بایست 60 واحد درسی درون این مدت بگذراند. استاد درون این مدت هم با استعدادی کـه داشته همواره بالاترین نمرات را درون همـه‌ی دروسب مـی‌کند. یکی از اساتید آن سال‌های دانشکده‌ی ادبیـات استاد جاودان‌یـاد غلامحسین یوسفی بوده کـه استاد درباره‌ی او چنین مـی‌گوید: "مردی بسیـار مـهربان بود و علی‌رغم رتبه‌ای کـه در دانشکده داشت و احترامـی کـه دیگر استادان بـه او مـی‌گذاشتند انسانی فروتن بود. استادی بود بسیـار وارد بـه ادبیـات و همـه‌یـانی کـه آثار ایشان را خوانده‌اند بـه نبوغ این مرد بزرگ گواهی مـی‌دهند و من او را بسیـار دوست مـی‌داشتم. او نیز بـه واسطه‌ی اینکه من دانشجوی علاقه‌مندی بودم نسبت بـه من بی‌علاقه نبود و شنیده بودم کـه در کلاس دیگری بـه دانشجویـان گفته بود درس خواندن را از نجف‌زاده‌ی تربتی یـاد بگیرید. درون آن ایـام بـه شنیدن این تعریف آن‌هم از زبان استاد مورد علاقه‌ام خیلی ذوق کرده بودم و این خود باعث انگیزه‌ی مضاعفی درون درس خواندن به منظور من شده بود. این استاد بزرگ حتی لطف کرد و مرا از سال دوم از شـهریـه معاف کرد، حتی اشتراک مجله‌ی یغما را به منظور من که تا سال آخر دانشکده پرداخت کرده بود. حتی بـه خوبی بـه یـاد دارم کـه چند شماره از این نشریـه‌ را بعد از فارغ‌التحصیلی دریـافت کردم"

به گفته‌ی استاد نجف‌زاده دکتر یوسفی استاد دروس «سخن‌سنجی» و «تاریخ زبان» بود. از دیگر اساتید دانشکده‌‌ی ادبیـات درون سال‌های تحصیل نجف‌زاده مـی‌شود بـه دکتر فیـاض (رئیس دانشکده)، دکتر احمدعلی رجایی بخارایی (استاد متون فارسی، کـه بعد رئیس دانشکده نیز شد)، دکتر متینی (سبک شناسی، نظم و نثر)، دکتر مجتهدزاده (متون فارسی)، دکتر ماهیـار نوابی (خط‌ و زبان‌های پیش از اسلام، این استاد درون همان تاریخ استاد پروازی بود و از دانشگاه تبریز مـی‌آمد) دکتر ذات‌علیـان، مادام بولوند و مادام پیلِت (که هر سه زبان فرانسه تدریس مـی‌د)، و استاد نوید و خراسانی (این دو تن عربی درس مـی‌دادند) اشاره کرد.

در آن دوران رسم بر آن بود کـه شاگردان اول هر رشته را بورسیـه تحصیلی مـی‌دادند و این دانشجویـان به منظور ادامـه‌ی تحصیل بـه اروپا اعزام مـی‌شدند. استاد درون خصوص محروم ماندنش از این بورسیـه مـی‌گوید: "سال دوم دانشکده بودم و سر جلسه‌ی امتحان عربی نشسته بودم کـه استادمان برگه‌ی مرا گرفت. ایشان مدعی شدند کـه در حین امتحان، دانشجویی کـه کنار من نشسته بوده از روی برگه‌ی من مـی‌نوشته. من هر چه قسم خوردم کـه نقشی درون این تقلب نداشته‌ام و تمام مدت حواسم بـه امتحان خودم بوده و از ماجرا بی‌خبرم، فایده‌ای نکرد کـه نکرد. علی‌الخصوص همـه مـی‌دانستند کـه من درون درس عربی مستعد هستم و مشکلی ندارم و حیفم مـی‌آمد کـه به آن راحتی از امتحان عربی تجدید شوم. استاد ما درون آن درس آقای خراسانی بود و گفت درون هر تقلبی هر دو طرف بـه یک اندازه مقصر هستند و برگه‌ی هر دو دانشجو را پاره کرد و من از عربی تجدید شدم. درون آن دوران شاگرد اول دانشکده شدن دو شرط داشت: یکی این‌که معدلت از همـه بالاتر باشد و یکی این‌که هیچ واحدی را تجدید نشده باشی. شاگرد بعد از من کـه او هم فامـیلش خراسانی بود مطمئن بود کـه با این تجدید و احتساب نمره‌ی صفر درون معدلم، معدلم سقوط مـی‌کند و او بورسیـه را مـی‌بَرَد. اما متاسفانـه باز هم معدل من چند نمره از او بیشتر شد و نتیجه این کـه هم من از بورسیـه ماندم و هم او، من بـه واسطه‌ی تجدیدم و او هم بـه واسطه‌ی معدلش."

راجع بـه پایـان‌نامـه‌ی لیسانس از استاد سوال کردم و ایشان گفتند: "در آن وقت‌ها رسم بود کـه از طرف دانشگاه دانشجو را بـه یک استاد معرفی مـی‌د که تا رساله‌اش را زیر نظر آن استاد بنویسد. رساله‌ی من را نیز بـه استاد خراسانی دادند. موضوع رساله‌ام ترجمـه‌ی بخشی از یک کتاب عربی بود بـه اسم «وفیـات الاعیـان» از ابن خلکان بـه نثر روان فارسی. خرداد 1340 بود کـه رساله‌ام آماده شده بود و نزد استاد خراسانی بردم و او گفت بـه دلیل اینکه به منظور سفر عازم اروپا هست نمـی‌تواند رساله‌ی مرا مورد بازبینی قرار دهد و به این ترتیب من حتما تا شـهریور صبر مـی‌کردم. درون آن دوران سفر بین مشـهد و تربت کـه امروزه سفری کوتاه و حدودا دو ساعته است، سفری طولانی و پُر زحمت بود. منانی را مـی‌شناختم کـه آرزوی زیـارت امام رضا را داشتند و پیر شده بودند و هنوز بـه مشـهد نرفته بودند. اتوبوس بین جاده‌ای درون این مسیر هنوز راه نیفتاده بود وانی کـه قصد سفر از مشـهد بـه تربت و باالعرا داشتند مـی‌باید با کامـیون‌هایی کـه برای حمل بار درون جاده حرکت مـی‌د همسفر شوند کـه آن‌هم مشکلات خاص خودش را داشت. من هر چه التماس کردم کـه در همـین فرصت قبل از سفر رساله‌ام را ملاحظه کنند سودی نبخشید. موضوع را بـه استاد غلامحسین یوسفی گفتم و از او خواهش کردم ترتیبی بدهد کـه تکلیف مرا درون همـین خرداد روشن کنند. او هم گفت مترصد زمانی باش کـه همـه‌ی اساتید من جمله من و استاد خراسانی درون دفتر اساتید باشیم. درون آن وقت بیـا و دوباره از استاد خراسانی خواهش کن رساله‌ات را قبول کند که تا من هم سفارش کنم و همان بشود کـه مـی‌خواهی. همان روز این وضعیت پیش آمد و من بـه دفتر رفتم و موضوع را مطرح کردم. استاد خراسانی باز هم زیر بار نرفت اما استاد غلامحسین یوسفی با لحن آمرانـه‌ای گفت رساله‌ات را روی مـیز بگذار و برو. من هم همـین کار را کردم و بیرون منتظر ماندم که تا استاد یوسفی بیرون آمد. استاد با لبخند بـه من گفت نگران نباش پسرم رساله‌ات را استاد نوید خواهد دید. فردای آن روز استاد نوید مرا خواست و صفحه‌ی پایـانی رساله‌ی مرا با نمره‌ی 18 امضا کرد و به دستم داد. دو نسخه از آن رساله چاپ شد کـه یک نسخه هنوز درون کتاب‌خانـه‌ی شخصی‌ام هست و یک نسخه از آن هم بر اساس مقررات درون کتاب‌خانـه‌ی دانشکده‌ی ادبیـات موجود است."

استاد نجف‌زاده بارها بـه این مطلب اشاره کرده هست که: "در طول سال‌های تحصیل درون دانشکده‌ی ادبیـات حتی که تا سال آخر همان درس‌هایی کـه در مکتب‌خانـه خوانده بودم بـه کارم مـی‌آمد. مثلا نصاب الصبیـان ابونصر فراهی باعث شد کـه لغات عربی و معنی آن‌ها بـه فارسی و وزن شعر را هرگز از یـاد نبرم."

وی  درون سال 1340 موفق بـه اخذ مدرک کارشناسی ادبیـات از دانشکده‌ی ادبیـات دانشگاه فردوسی مشـهد مـی‌شود و به تربت حیدریـه برمـی‌گردد. درون آن زمان بـه خاطر نیـاز شدیدی کـه به معلمـین و اساتید با مدرک تحصیلی بالا بوده هست فارغ‌التحصیلان را بـه سرعت جذب مـی‌کرده‌اند، حتی درون بسیـاری از موارد فارغ‌التحصیلان از خدمت سربازی هم معاف مـی‌شده‌اند. استاد درون خصوص استخدام خویش مـی‌گوید: "در آن زمان رئیس اداره‌ی فرهنگ تربت حیدریـه، آقای حجت بود. وقتی به منظور استخدام پیش ایشان رفتم بـه من گفتند شما را فعلا ضمن نامـه‌ای چند ماهه استخدام مـی‌کنیم و شما درون این فرصت برگه‌ی آماده بـه خدمت بگیرید که تا به وزارت‌ فرهنگ بفرستیم و حکم استخدام و برگه‌ی معافیت از خدمتتان بیـاید. بـه همـین ترتیب بود کـه من درون اداره‌ی فرهنگ آن زمان استخدام شدم."

از استاد سوال کردم دوران تدریس بـه چه نحو گذشت که تا کی ادامـه یـافت و آیـا بـه فکر ادامـه تحصیل و اخذ درجه‌ی دکترا نیفتادید؟ استاد نجف‌زاده درون پاسخ گفت: "در زمان استخدام من چهار دبیرستان درون تربت وجود داشت. دبیرستان قطب کـه رشته‌ی علوم طبیعی داشت، دبیرستان امـیرکبیر با رشته‌ی ادبی و دبیرستان رازی کـه رشته ریـاضی داشت؛ این سه دبیرستان پسرانـه بودند بـه علاوه‌، دبیرستان پروین هم بود کـه انـه بود. هر مدرسه درون مـهرماه یک گروه بیست - سی نفره دانش‌آموز مـی‌گرفت و اینـها که تا پنجم یـا ششم درون همان دبیرستان تحصیل مـی‌د. فارغ‌التحصیل پنجم را دیپلم ناقص مـی‌گفتند و ششم را دیپلم کامل، خیلی از آن‌ فارغ‌التحصیلان با همان مدرک دیپلم ناقص درون ادارات و حتی بـه عنوان معلم درون اداره‌ی فرهنگ استخدام مـی‌شدند. از همان ابتدا تدریس دروس ادبیـات سال آخر درون هر چهار دبیرستانی کـه نام بردم بر عهده‌ی من گذاشته شد. درون زمان استخدام من اغلب معلم‌ها دیپلم داشتند اما دیپلمـه‌هایی بسیـار باسواد بودند و با دیپلمـه‌های امروز اصلا قابل مقایسه نیستند. مثلا از مرحوم مصطفی روحانی یـادم مـی‌آید کـه ادبیـات درس مـی‌داد و با این کـه دیپلم داشت بسیـار بـه ریزه‌کاری‌ بحث‌ها تسلط داشت. دیگر شادروان مـهدی سیـاسی کـه ریـاضی و شیمـی درس مـی‌داد و بسیـار وارد بود یـا برادر کوچک‌تر او علی سیـاسی کـه او هم ریـاضی درس مـی‌داد و تا دکترا ادامـه تحصیل دارد. اما بـه طور کلی ادبیـات خیلی جدی گرفته نمـی‌شد و معمولا از معلم‌های دیگر به منظور این درس استفاده مـی‌شد. من خیلی تلاش کردم که تا کم کم ادبیـات را بـه عنوان یک درس جدی بین مسئولین و معلمـین و دانش‌آموزان جا بیـاندازم. از همان بدو استخدامم که تا بازنشستگی همـیشـه تمام هفته، وقتم پُر بود و برایم درون دبیرستان‌های مختلف کلاس مـی‌گذاشتند کـه دیگر مجالی به منظور ادامـه تحصیل نماند. بعد هم درون سال 1364 کـه در تربت دانشگاه آزاد افتتاح شد با این دانشگاه هم همکاری داشتم، دانشگاه پیـام نور و مرکز تربیت معلم هم بود کـه سال‌ها درون آن ادبیـات درس داده‌ام. و بالاخره مـهر 1373 بازنشسته شدم. البته بعد از بازنشستگی هم یکی دو سالی بـه اجبار چهارم علوم انسانی را درس دادم و یـا درون دانشگاه‌ها به منظور درس ادبیـات کودک تدریس مـی‌کردم. این همکاری‌ها کم و بیش جریـان داشت که تا سال 1387 کـه آخرین سال تدریس من بود. از تدریس گذشته شش سال بیماری و فوت همسرم ضربه‌ای بر روح و روانم وارد آورد کـه دیگر دل و دماغ ادامـه‌ی تحصیل برایم نماند."

دیگر فعالیت مـهم استاد نجف‌زاده درون طی این سال‌ها اداره‌ی جلسات شعر درون تربت حیدریـه بوده هست و همـه‌ی شاعران تربت از این بابت خود را مدیون ایشان مـی‌دادند. تشکیل جلسات شعر درون تربت‌حیدریـه بر‌مـی‌گردد بـه سال‌های اول انقلاب کـه گروهی از شاعران تصمـیم گرفتند دوشنبه‌ها گرد هم آیند و شعر‌هایشان را به منظور هم بخوانند و نام آن را انجمن شعر و ادب قطب گذاشتند.از این عده مـی‌توان از شادروان استاد علی‌اکبر بهشتی، آقایـان محمود خیبری، اسفندیـار جهانشیری، سید علی‌اکبر ضیـایی، غلام‌علی مـهدی‌زاده و احمد حسین‌پور نام برد کـه بعد‌ها دکتر محمد رشید، استاد احمد نجف‌زاده، دکتر عباس خیرآبادی، استاد سیدعلی ، محمدابراهیم اکبرزاده و دیگر شاعرانی چون علی‌اکبر عباسی به جمعشان پیوستند. درون سال‌های بعد با اضافه شدن جوانان بـه انجمن قطب، ساعتی از وقت اعضا به تصحیح شعر جوان‌ترها مـی‌گذشت. سال ۷۷ بالاخره تصمـیم بر این شد کـه کلاسی تحت عنوان کارگاه شعر راه‌اندازی کنند و در آن به صورت مستقل بـه شعر جوانان پرداخته شود. استاد نجف‌زاده قبول زحمت د و قرار بـه جمع شدن جوانان در شنبه‌شب‌ها شد. بـه تدریج اعضای جلسه‌ی قطب درون انجمن جوانان شرکت مـی‌د و با رونق یـافتن این جلسه کم‌کم انجمن قطب درون انجمن جوان ادغام شد کـه همان شنبه‌شب‌ها دور هم جمع مـی‌شدند. جلسات درون تمام این سال‌ها برگزار مـی‌شد و همچنان برگزار مـی‌شود. درون این مدت استاد نجف‌زاده هر شنبه راس ساعت مقرر درون محل انجمن مـیزبان شاعران تربت حیدریـه هست و با راهنمایی‌های خود درون طول سال‌ها شاعران زیـادی را تربیت کرده هست و از این بابت شعر تربت همـیشـه مدیون این مرد شریف است.

او از بین شاعران متقدم حافظ و سعدی و مولانا را بیشتر مـی‌پسندد و از شاعران هم‌روزگار هم بـه ملک‌الشعرا بهار، پروین اعتصامـی، شـهریـار علاقه دارد و در شعر امروز هم غزل‌های فاضل نظری را دوست مـی‌دارد. او درون تعریف شعر مـی‌گوید: "کلامـی‌ست خیـال‌انگیز کـه اگر موزون و مقفی باشد بهتر است". او معتقد هست شعر بیـان حالات روحی انسان هست و رعایت موازین شعری همراه با نوآوری از ویژگی‌های مـهم یک شعر خوب است. از مـیان سبک‌ها، سبک خراسانی را بـه دلیل سادگی و سبک عراقی را بـه دلیل تنوع و اعتدال درون صنایع ادبی بیشتر دوست دارد و مطالعه مـی‌کند.

استاد نجف‌زاده بـه اقرار همـه‌یـانی کـه او را مـی‌شناسند حافظه‌ای فوق‌العاده قوی دارد. من و دیگر شاعرانی کـه در جلسات شعر ایشان حضور داریم و سال‌هاست با ایشان مانوس هستیم گاه از حافظه‌ی قوی ایشان شگفت‌زده مـی‌شویم. خود استاد مـی‌گوید حافظه‌اش را مدیون شیوه‌ی حافظه‌مدار مکتب‌خانـه است. بـه قول خود استاد درون آن سنین کودکی ترس از چوب ملا و روی یک پا ایستادن و درس بعد باعث شده هست که هر چه آموخته هست در ذهنش حک بشود. بعد از حدود هفتاد سال گاه استاد اشعار ابونصر فراهی را از کتاب نصاب صبیـان بدون کوچکترین ایرادی مـی‌خواند کـه در همان سنین خردسالی درون مکتب‌خانـه آموخته است. از دیگر مواردی کـه مـی‌شود بـه آن اشاره کرد این هست که چند سال پیش تصمـیم گرفتیم درون گلستان سعدی را درون جلسه بازخوانی کنیم. درون تمام این مدت بـه محض اینکه من شروع مـی‌کردم و اولین جمله‌ی حکایت را مـی‌خواندم استاد نجف‌زاده باقی حکایت را مـی‌خواند و لغات دشوار و کلماتی کـه نیـاز بـه توضیح داشتند را بدون نگاه بـه متن کتاب توضیح مـی‌داد و در طول دو سالی کـه گلستان را خواندیم حتی یک بار هم بـه مراجعه بـه فرهنگ لغت نیـاز نشد و همـه‌ی این‌ها را مدیون حافظه‌ی قوی استاد بودیم.

یکی از کارهای بـه یـاد ماندنی استاد نجف‌زاده کـه خدمتی بـه شعر تربت حیدریـه بود و هرگز از یـاد نخواهد رفت جمع‌آوری و چاپ دیوان سید علی اکبر بهشتی شاعر همشـهری و هم‌روزگارمان است. استاد بهشتی (شرح حال ایشان درون آرشیو وبلاگ موجود است) کـه سال‌های سال با استاد دوست بود و هر دو از اعضای ثابت انجمن شعر تربت حیدریـه بودند متاسفانـه درون سال‌های آخر عمر خویش دچار بیماری سختی شده بود و خود قادر بـه جمع آوری اشعارش نبود. استاد نجف‌زاده کار جمع‌آوری اشعار را انجام داده و با مقدمـه‌ای بـه قلم خویش تحت عنوان «محفل بهشتی» منتشر ساختند. استاد نجف‌زاده درون این خصوص مـی‌گوید: "تقریبا یک سال پیش از فوت مرحوم بهشتی بود کـه مدیرکل ارشاد بـه تربت آمده بود. درون جلسه‌ای کـه داشتیم من موضوع انتشار اشعار استاد بهشتی را پیش کشیدم و خودم جمع‌آوری و فهرست‌نویسی اشعار ایشان را بـه عهده گرفتم. بعد از آن به منظور عیـادت استاد بهشتی بـه همراه مدیر کل و فرماندار شـهر و استاد محمد رشید و چند تن دیگر بـه منزل ایشان رفتیم. درون آنجا اشعار را از خانواده‌ی ایشان تحویل گرفتم و مشغول بـه کار شدم و خوشبختانـه قبل از فوت ایشان توانستم کتاب را آماده کنم." لازم بـه ذکر هست که این کتاب با مقدمـه‌ای از استاد نجف‌زاده درون انتشارات دانشوران رشید درون سال 1389 چاپ شد کـه مدیر آن استاد محمد رشید هستند.

کار دیگر استاد کتاب شعری هست که قصاید و غزلیـات آقای سید جعفر رضوی مبرقعی شاعر بیرجندی را درون خود دارد. جمع‌آوری آثار و فهرست‌نویسی و مقدمـه‌ی این کتاب را هم استاد نجف‌زاده انجام داده‌اند. این کتاب نیز توسط انتشارات دانشوران رشید بـه چاپ رسیده است.

کتاب دیگر استاد کتابی بـه نام «شکوه عشق» هست که گزیده‌ای هست از غزل معاصر کـه در سال 1388 توسط دانشوران رشید منتشر شده است. استاد خود درون مورد «شکوه عشق» با فروتنی مـی‌گوید: "متاسفانـه هیچ‌گاه نتوانستم شاعر خوبی باشم و همـیشـه بـه عنوان یک کارشناس با ادبیـات سروکار داشته‌ام و نـه بـه عنوان یک شاعر، هرچند اشعاری هم دارم اما طبیعتا با توجه بـه مطالعاتم درون زمـینـه‌ی ادبیـات آن‌ها را موفق نمـی‌دانم؛ اما همـیشـه دوست داشتم اثری از من به‌جا بماند و به یک‌باره فراموش نشوم. از طرفی از سال‌ها پیش دفتری داشتم کـه مجموعه‌ای از غزل‌هایی کـه مورد پسندم بود را درون آن یـادداشت مـی‌کردم و هرازگاهی مـی‌خواندم و لذت مـی‌بردم. بـه این فکر افتادم کـه این دفتر را کـه مجموعه‌ای از غزل‌های برگزیده‌ی طبعم درون سال‌های مختلف هست به دست چاپ بسپارم و در واقع

غرض نقشی‌ست کز ما باز ماند

که هستی را نمـی‌بینم بقایی."

شاید خیلی از شاگردان استاد ندانند کـه استاد نجف‌زاده اولین تربتی‌ای هستند کـه در رشته‌ی ادبیـات لیسانس گرفته‌اند و از همان سال 1340 کـه مشغول بـه تدریس شده‌اند همواره ادبیـات درس داده‌اند و من کـه سال‌ها هست با استاد آشنایی دارم مـی‌بینم کـه کمتر تربتی‌ای هست که درون تربت دیپلم گرفته باشد و در درس ادبیـات دانش‌آموز استاد نبوده باشد. معمولا بـه هر اجتماعی کـه همراه ایشان وارد مـی‌شویم چند تن جلو مـی‌آیند و خود را معرفی مـی‌کنند و به استاد نجف‌زاده مـی‌گویند درون فلان سال شاگرد شما بوده‌ایم. از استاد خواستم کـه در پایـان مطلب، خاطره‌ای از دوران طولانی تدریس خود را به منظور خوانندگان این مطلب نقل کند. استاد نجف‌زاده چنین گفت: "یـادم هست زمانی کـه درسم را تمام کرده و به تربت برگشته بودم هنوز سن و سالی نداشتم و علاوه بر آن قد و قواره‌ام هم بـه معلم‌ها نمـی‌خورد. روزی کـه ابلاغ تدریسم را بـه دبیرستان امـیرکبیر تربت بردم، وارد دفتر آقای علوی مدیر دبیرستان شدم و چون دفتر شلوغ بود نشستم که تا خلوت شود و بتوانم خودم را معرفی کنم. وقتی کـه خلوت شد و خودم را بـه عنوان دبیر جدید معرفی کردم، آقای علوی خنده‌اش گرفت و گفت من گمان کردم کـه برای ثبت نام آمده‌ای و قصد داشتم مواخذه‌ات کنم کـه مگر دفتر مدیر جای نشستن دانش‌آموزان است."

***

 

در ادامـه چند شعر از احمد نجف‌زاده‌ی تربتی را با هم مـی‌خوانیم:

 

تقدیم بـه شـهدا

خانـه‌به‌دوشان عشقیم، از مرگ پروا نداریم

تا غرق درون خون خویشیم بیمـی ز دریـا نداریم

مقصودمان مبدأیی دور از بی‌نـهایت گذشته

طوفان بُود ساحل ما، از موج پروا نداریم

تسلیم تیغ محبت سر بر سر دار داریم

از سربه‌داران ایلیم، اندوه دنیـا نداریم

بر شانـه بار امانت، سرشار از پرتوی عشق

چون آینـه غرق نوریم، ترسی ز فردا نداریم

بر عهد خود پایبندیم، پیمان ما استوار است

قالو بلیٰ گفته‌ایم و زین گفته حاشا نداریم

سبزیم همچون بهاران، روزی‌خور خوان یزدان

از حق بگیریم تاوان، جز این تمنا نداریم

با دامنی پُر گل یـاس چون سروها ماندگاریم

پا بر سر کهکشان‌ها، درون خاک مأوا نداریم

بر روی بال ملائک درون آبی آسمان‌ها

با قدسیـان هم‌نشینیم، فکر من و ما نداریم

تندیس‌های یخی را با هرم خود آب کردیم

ما آتش سرخ عشقیم، اینجا و آنجا نداریم

***

 

معلم

با کوله‌بار خستگی خود نشسته بود

مردی کـه از تمام هوس‌ها گسسته بود

مـی‌شد گلاب از تن رنجور او گرفت

از بس کـه پای صحبت گل‌ها نشسته بود

در چشم بی‌فروغ و نگاه نجیب او

تصویر درد و محنت و غم نقش بسته بود

یـا از مرور خاطره‌های گذشته‌اش

یـا از هجوم حادثه‌ها سخت خسته بود

انگار پشت پا زده بر هر چه هست و نیست

وز هر چه قید و بند بـه جز عشق رسته بود

یک عمر با محبت و گاهی بـه خون دل

از بی‌شمار آینـه زنگار شسته بود

دیروز زندگانی او شور و عشق بود

امروز در‌به‌در پی اقبال جسته بود

بود او معلمـی کـه ز جان مایـه رفته بود

خورشیدوار ظلمت شب را شکسته بود

ای کاش روزگار بر او درون تمام عمر

چوون عید و فصل بهاران خجسته بود

گل‌های باغ عاطفه درون دست‌های او

از بهر قدر و منزلتش دسته دسته بود

***

 

یـاد یـار

بی یـاد روی یـار دمـی سر نمـی‌کنم

ترک حضور خوب تو باور نمـی‌کنم

تا هست خاک کوی تو ای کعبه‌ی مراد

رو را بـه هیچ قبله‌ی دیگر نمـی‌کنم

تا نقش روی تو نرود از برابرم

نقشی دگر بـه ذهن مصور نمـی‌کنم

پُر کرده عطر یـاد تو باغ و بهار را

من دیگر این حدیث مکرر نمـی‌کنم

خشکیده هست چشمـه‌ی چشمم ز سوز دل

اشکی نمانده دیده اگر تر نمـی‌کنم

ای رفته، بازگرد کـه چشمم بـه راه توست

گفتند رفته‌ای تو و باور نمـی‌کنم

***

 

از روزگار جز غم و مجنت ندیده‌ام

از روزگار جز غم و محنت ندیده‌ام

از باغ عمر جز گل حسرت نچیده‌ام

با رنج و غصه همرَه و همزاد بوده‌ام

غم بود حاصلی کـه من از چرخ دیده‌ام

چون مرغ پرشکسته‌ی درمانده درون قفس

با لطف بال‌های خیـالم پریده‌ام

از سنگ حادثات دلم بارها شکست

تنـها خودم صدای دلم را شنیده‌ام

پر درد بود جام جوانی‌ام

پر دردتر کنون کـه پیری رسیده‌ام

از بس کـه زخم خورده‌ام از تیغ دوستان

بیـهوده نیست گوشـه‌ی عزلت گزیده‌ام

یـاد رهی به‌خیر کـه خوش این غزل سرود

"اشکم ولی بـه پای عزیزان چکیده‌ام"

***

 

آتش شده‌ای که تا که بسوزانی‌ام ای عشق

آتش شده‌ای که تا که بسوزانی‌ام ای عشق

سرکش شده‌ای از پی ویرانی‌ام ای عشق

جان درون قدم تو ز سر شوق فشاندم

کردی تو گرفتار پریشانی‌ام ای عشق

در جان و دلم روز ازل ریشـه دواندی

عمری‌ست اسیر غم پنـهانی‌ام ای عشق

زان روز کـه در بند بلای تو اسیرم

گه گریـه کنم، گاه بخندانی‌ام ای عشق

جان درون قفس خاکی تن گشت گرفتار

آزاد کن از بند، کـه زندانی‌ام، ای عشق!

همّت کن و بستان همـه‌ی دار و ندارم

هم کفر و هم ایمان و مسلمانی‌ام ای عشق

از جان و دلم مِهر تو هرگز نزدایم

از سوختن توست کـه نورانی‌ام ای عشق

با عشق شَوَم زنده و با عشق بمـیرم

هم زنده کنی، هم تو بمـیرانی‌ام ای عشق

صد بار مرا درون غم و اندوه نشاندی

صد نقش کشیدی تو بـه پیشانی‌ام ای عشق

***

 

هدیـه بـه مادر

فدای تو جان و روانم ای مادر

چگونـه وصف تو گویم؟ ندانم، ای مادر

چگون قطره بـه توصیف بحر برخیزد

که عاجز هست به وصفت زبانم ای مادر

بهشتِ روی تو باشد بهشت جاویدم

و آستان تو باغ جنانم ای مادر

عجب کـه با همـه‌ی قدرت و توانمندی

هنوز درون بر تو ناتوانم ای مادر

بیـا و با قدمت خانـه را گل‌افشان کن

که من بـه هر قدمت جان فشانم ای مادر

فقط بـه بوی تو دلبسته‌ی جهان هستم

تویی ستاره‌ی هفت آسمانم ای مادر

وجود خسته‌ی تو درون بهار، پاییز است

به غیر رنج ندیدی - گمانم - ای مادر

به جای آن همـه مـهری کـه داشتی همـه عمر

مرا ببخش کـه نامـهربانم ای مادر

اگران همـه دشمن شوند باکی نیست

روا مدار کـه بی تو بمانم ای مادر

چگونـه بی تو توانم دمـی بـه سر آرم

که بسته هست به جان تو جانم ای مادر

***

 

شبی بر مزار قطب الدین حیدر

امشب مـیان اهل صفا گفتگوی توست

امشب کـه آسمان سخن مشکبوی توست

گویـا بـه بام عرش تو را جار مـی‌زنند

در بین عرشیـان همـه‌جا گفتگوی توست

ای سالک طریقت و ای عارف بزرگ

عرفان کمال‌یـافته از خلق و خوی توست

ویرانـه‌های قبر تو آباد کی شود؟

بس عقده‌ها ز جور زمان درون گلوی توست

ای پیر و مرشد و ای قطب سالکین

مستیم از آن مـیی کـه نـهان درون سبوی توست

برخیز و یک سخن بگو از عارفانـه‌ها

چون چشم اهل دل همـه امشب بـه سوی توست

امشب بیـا بیین کـه به خلوت‌سرای تو

دل شعله‌ور ز دوری روی نکوی توست

ای سرو سرفراز بنازم بـه همتت

در اوج سلطنت بـه سوی فقر روی توست

پیری کـه خود گذشته بُد از هفت شـهر عشق

او شد ز پیروان تو و مدح‌گوی توست

جاوید باش عارف فرزانـه‌ی بزرگ!

چون آبروی شـهر من از آبروی توست

***

 

استاد نجف‌زاده از قلم دیگران:

 

به پاس زحمات استاد احمد نجف‌زاده؛ غزل؛ بهمن صباغ زاده

چشمت از عشق تر و پشته‌ی غم بر دوشت

لبت از خنده پُر و کوه ستم بر دوشت

زخم‌ها خورده‌ای از نیش قلم، مـی‌دانم

اخم‌ها دیده‌ای و باز قلم بر دوشت

ما عصاییم، بـه ما تکیـه کن و اشک بریز

گاه ما نیز گذاریم قدم بر دوشت

دوش بر دوش ادیبان اساطیری سای

دست درون دست عزیزان و علم بر دوشت

شاعران ناز غزل کم نکشیدند، ببخش!

غمِ سنگینیِ وزنِ غزلم بر دوشت

مـهر88

***

 

ویژه‌ی بزرگ‌داشت استاد احمد نجف‌زاده (1316 - ان‌شاالله و ماشاالله ش1436 شمسی)؛ مصداق بی «ما» و «من»ی؛ محم,د یـاوری زاوه

به چشم دل سه اصل نیک آن‌جا دیدنی باشد -

که بر امواج اقیـانوس عرفان مبتنی باشد

خوشا مـیراث‌دار چلچراغ شعر درون تربت

که مـی‌کوشد بهشتی‌وار مضمون‌ها غنی باشد

پس از آن سید والا، نجف‌زاده‌‌ست استادی

که درون افتادگی مصداق بی ما و منی باشد

هلا! ای قطبِ سکان‌دار ِ شعر ناب و موسیقی

کلامت رابط تن تن تنا و تن تنی باشد

حضورم درون کنار سایـه‌ات آرامشی دارد

کی بی‌تردید دل کندن ز تو، جان کندنی باشد

چنان درون گوش من دارد طنین شرح وفای تو

که ممکن نیست بی‌سوگند باور ی باشد

خجالت مـی‌کشم نزد نجیبی چون تو بنشینم

گر این بشکسته پا را قدرتی اِستادنی باشد

شکوه عشق را تکثیر کردی درون مـیان شـهر

شکوه و شکوه‌ی شعر تو هر دو  خواندنی باشد

بدین اوصاف که تا در شـهر باورهای من، شیخی

نـه تنـها دل کـه جان نیز احتمالا ماندنی باشد

کجا بهتر از این خاک ادب‌خیز ادب‌پرور

که بذر آن سهی و قهرمان و کدکنی باشد

من از دیرآشنایی با تو یک احساس مغبونم

که مشکل مثل آب رفته برگرداندنی باشد

به جبرانش مگر امروز یـابد یـاوری توفیق

که گل‌بوسه از آن روی چون گلشن چیدنی باشد

محمود یـاوری زاوه

مشـهد 5/8/1392

***

 

درباره‌ی حاج‌آقای نجف‌زاده؛ غلامرضا اعتقادی

ای نجف‌زاده ادیب خوش‌سخن

ای وجودت دور بادا از محن

شاعر اهل سخن حقا تویی

در ره علم و ادب کوشا تویی

هر چه گویم وصف تو - جانم - کم است

شعر تو بهر دل من مرهم است

اعتقادی بس نما این گفتگو

حد ندارد وصف این مرد نکو

کتاب مناقب؛ صفحه‌ی 135

***

 

تقدیم بـه مناسبت روز معلم بـه پیشکسوتان علم و ادب درون محفل شعر دوشنبه‌شب‌های تربت حیدریـه؛ محمد جهانشیری (البته حتما گفته شود کـه این غزل مثنوی کـه 50 بیت دارد درون مورد انجمن استاد رشید کـه دوشنبه‌شب‌ها برگزار مـی‌شود سروده شده. شاعر درون این شعر از همـه‌ی اساتید و حاضران درون آن جلسه از جمله، استاد رشید، استاد کاظم بهشتی، استاد نجف‌زاده، آقای سبزواری، آقای محمود آخوندزاده، آقای حسن خدابخشی، آقای احمد حسین پور، آقای صالحی، آقای جواد حافظی، آقای مشـهدی و شادروان استد تهرانچی یـاد مـی‌کند و شعر با مرثیـه‌ای درون قالب غزل درون سوگ استاد تهرانچی بـه پایـان مـی‌رسد.)

شبی کـه محفل انس تو مـی‌شود تکرار

مرا بـه دست غزل‌های عاشقی بسپار

به خواب رفته اگر کودک درون شاید

به ناز زمزمـه‌های غزل شود بیدار

شعر بنوشان خمار محفل را

ز دُردنوش سبویت مپرس از مقدار

مرا بـه مجلس گل‌های باغ نائل کن

گهی چو بلبل مستم بدان و گه چون خار

گهی بـه مـیکده‌ی پیر مـی‌فروشم بخش

گهی بـه نوکری حلقه‌ی ادب بگمار

گهی ز عشق و گهی از حماسه جامـی ده

که پادشاه دلم را خوش هست این دربار

اگر چه مثنوی از دامن غزل دور است

هر دو برآید ز خمره‌ی خمار

کنون کـه جان غزل را بـه عشق نوشیدم

بنای جام دگر را بـه مثنوی بگذار

...

خوشا بـه همت استادمان نجف‌زاده

برای خواندن حافظ همـیشـه آماده

درون ‌ی او گوهر ادب پنـهان

تو را بـه شـهد غزل‌های خوش کند مـهمان

به وزن شعر و معانی چنان بود حساس

که چون ترازوی زرگر بـه گوهر و الماس

چنان بـه علم و ادب جان خویش فرسوده

که هر کـه گشته معلم، محصلش بوده

...

اردیبهشت 1392

***

 

انجمن قطب؛ محمد رشید؛ شاعر این شعر درون مقدمـه نوشته است: "با جمعی از شاعران انجمن ادبی قطب شـهرمان درون خانـه‌ی بنده بزمـی داشتیم بـه همـین مناسبت با الهام از مثنوی زیبای استاد شـهریـار تحت عنوان مولانا درون خانقاه شمس، این ابیـات سروده شد"؛ لازم بـه توضیح هست در این شعر هم مانند شعر آقای محمد جهانشیری از همـه‌ی شاعران حاضر درون آن جلسه یـاد شده هست از جمله استاد علی اکبر بهشتی، علی اکبر ضیـایی، محمد خیبری، غلامعلی مـهدی زاده، احمد نجف‌زاده.

بوستانی امشب اندر این مکان

مـی‌دهد شادی بـه روحم هر زمان

بوی نسرین، بوی ریحان، بوی گل

مـی‌شوم مخمورشان همچون ز مُل

نیست این گل‌ها چو گل کم رنگ و بو

رو حقیقت را تو از ایشان بجو

کی توان با گل قیـاسی این چنین -

کرد شاعر را؟ تو برخیز و ببین

گل نباشد روز شش یـا پنج، شاد

این گلستان را مبر دائم ز یـاد

این گل از گلزار شعر هست و ادب

کو بود شادان مُدام از لطف رب

کاروان شعر از درون مـی‌رسد

بوی گل‌های معطر مـی‌رسد

کاروانی پُر ز گل‌های سخن

جملگی استاد و هم حلاج فن

کاروانی از بزرگان زَمَن

قطب شعر و شاعر قطب انجمن

شاعرانی با صفا، هم مـهربان

هر یکی‌شان بهترین جان جهان

نغمـه‌‌سازان چون روایت مـی‌کنند

"از جدایی‌ها شکایت مـی‌کنند"

...

آن سوی دیگر نجف‌زاده ببین

شمس تبریزی ورا نبود قرین

امشب او اندر مـیان جمع ما

من بُوَم پروانـه‌اش، او شمع ما

این مربی بین چه غوغا مـی‌کند

مجلس ما را پُرآوا مـی‌کند

صد زبانش هست و خاموش هست او

خود وجودش آبرو را آبرو

"ما همـه ماهی و او دریـای ما

آبروی دین ما، دنیـای ما"

شمس ما کز بی‌زبانی شکوه کرد

در زبان شعر یـاران جلوه کرد

...

گر نبودی مِهر یـاران بر "رشید"

کی توانستی چنین بزمـیش چید؟

ای خدا، ای رهگشای هر فراز

هر گره از جمع ما خود کن تو باز

خانقاه شمس و ملا جلوه کرد

تا رشیدی گفت این اشعار فرد

شاد بادا روح تو ای "شـهریـار"

چون بُدی مُلک سخن را کام‌کار

سخنوران زاوه؛ محمود فیروزی مقدم؛ صفحه‌ی 134 که تا 136

***

 

فی‌البداهه خدمت استاد نجف‌زاده؛ مجتبی نظام آبادی

عزیز و سرور و صاحبدل ای نجف‌زاده

چقدر مـهر تو درون جان و این دل افتاده

چقدر اهل دلی، اهل ذوق و شعر و ادب

چقدر خاک‌نشینی، صمـیمـی و ساده

دعای خیر تو را مـی‌برند چشم بـه چشم

هر آنچه دیده‌ی نگشاده هست و بگشاده

***

 

تقدیم بـه محضر استاد احمد نجف‌زاده؛ سید علی اکبر ضیـایی

چراغ محفل انسی دوباره روشن شد

دل از تجلی او چون دیـارِ ایمن شد

نسیم صبح سعادت وزید و گلشن جان

گرفت رونق و از لطف دوست گلشن شد

از این طلیعه‌ی شورآفرین مرا امروز

لباس عیش و نشاط و سرور درون تن شد

 

فکنده سایـه‌ی الفت بـه سر خدا ما را

که کرده هست چنین با هم آشنا ما را

 

یکی ادیب و سخن‌سنج چون نجف‌زاده

که صحبت و سخنش آتشی‌ست چون باده

نشاط و شور بـه محفل ز صدق مـی‌بخشد

به خدمت ادب هست این عزیز آماده

به نکته‌سنجی خود بی‌بضاعتی چو مرا

ز نقص کار بلافاصله خبر داده

 

ارادتی بـه همـه دارد او ز عمق درون

به لطف خویش نموده‌ست جمله را مرهون

کتاب ناله‌ی زنجیر؛ سروده‌های علی اکبر ضیـایی

***

 

پیشکش حضور استاد نجف‌زاده؛ حسن خدابخشی

ما کـه خوردیم ز جام تو باده

زنده باشی تو ای نجف‌زاده

من خدابخشی‌ام کـه مـی‌دانی

شعر من هم روان و هم ساده

چه بگویم ز وصفت ای استاد

ای فدای تو خان و خان‌زاده

اهل دل، اهل فضل، اهل کمال

همچو تو نباشد آماده

نو چشم منی و من هستم

بهر خدمت‌گزاری آزاده

هری کو بدِ تو را گوید

بی لیـاقت بُوَد و یـا ساده

هر چه آموختیم از آن شماست

"سَنَه گوربانَم" ای حلال‌زاده

نیست درون شـهر ما بـه گاه سؤال

مثل تو درون جواب آماده

"بخشی‌"ام مـی‌دهم ندای بلند

چاکرم؛ احمد نجف‌زاده!

***

 

شمع صاحبدلان؛ اسفندیـار جهانشیری

ای بلند آشیـان نجف‌زاده

شمع صاحبدلان نجف‌زاده

ای ادیب سخنور و نامـی

بلبل خوش‌زبان نجف‌زاده

در مـیان سخنوران ادیب

شعر را سایبان نجف‌زاده

نامت احمد بود ز پیغمبر

داری از او نشان نجف‌زاده

بهر دَرسَت ز هر طرف آیند

کاروان کاروان نجف‌زاده

هر کـه را دیده‌ام ز علم و ادب

بر تو شد مـیهمان نجف‌زاده

افتخاری نصیب عمر تو شد

 که نشد بر شـهان، نجف‌زاده

جویی از حکمت هست در دل تو

همچو آبِ روان نجف‌زاده

عمر پُر برکتَت ز علم و ادب

شد دگر جاودان نجف‌زاده

گر بـه وصفت زبان بود کوتاه

نیست بیشم توان نجف‌زاده

لیک کم گفته‌ام اگر گویم

که تو روحی و جان، نجف‌زاده

برگ سبزی‌ست تحفه‌ی درویش

به توام ارمغان، نجف‌زاده

مـی‌خرد با هزار عشوه "صفی"

ناز صاحبدلان، نجف‌زاده

کتاب شباهنگ؛ سروده‌های اسفندیـار جهانشیری

***

 

دشتبون باغ ادب؛ اسفندیـار جهانشیری

اِی دِشْتِبونِ باغِ ادب، پیرِ زِندِه‌خو

مُلّایِ شعر و مِثنِوی و قِطعِه‌یِ رِوو

ای دشتبان باغ ادب،  پیر زنده‌‌طبع / ملای شعر و مثنوی و قطعه‌ی روان. (ملا بـه معنای باسواد هست و بـه معنی معلم کودکان درون مکتب‌خانـه)

سی سال و سی سِبایَه کـه هَم‌چو دِ مِتَّبِت

زَنو زِیَن دِ پایِ تو از پیر و از جِوو

سی سال و سی روز هست که هم‌چنان درون مکتبت (مکتب‌خانـه‌ات) (سی سال و سی سبا اصطلاحی‌ست به منظور نشان روزها و سالیـان دراز) / زانو زده‌اند درون پای تو (در پیش تو) از پیر و از جوان.

از بِرکَتِ کُلامِ تو، شِعرایِ تُربِتی

بِیدَق زیَه بـه گنبَد و دیفالِ آسِمو

از برکت کلام تو شعرهای تربتی / پرچم زده بـه گنبد و دیوار آسمان (بیدق زدن کنایـه از شـهرت است، مثلا مـی‌گویند خدا بِیدَقِتِرْ بالا کُنَه یعنی خدا پرچمت را برافراشته کند. درون اینجا یعنی شعرهای تربتی شـهرت یـافته‌اند)

سِرسوز رِفته باغ و چِمِنزار و دشتِ شعر

سِرشیوَه کِرد که تا اُوِ گِپّایِ تو بـه جو

سرسبز رفته هست (شده است) باغ و چمنزار و دشت شعر / سرشیوه کرد (سرازیر کرد، سرازیر شد) که تا آب گپ‌های تو (سخن‌های تو) بـه جو.

از وَختِ مُورْ بـه یـادَه مِچِرخَه مِدارِ شعر

ای اَسیـا نِرِفتَه یَک دیکَّه اُوبُرو

از وقتی مرا بـه یـاد هست (از وقتی کـه یـادم مـی‌آید) مـی‌چرخد مدار تو / این آسیـاب نرفته هست (نشده است) یک لحظه آب‌بیرون (این آسیـاب یک لحظه آب‌بیرون نشده است. آب حتی یک لحظه از مسیر آسیـاب منحرف نشده است. هنگام تعمـیر آسیـا مسیر آب کـه وارد آسیـاب مـی‌شود را منحرف مـی‌کنند کـه به آن آب منحرف شده آب‌بیرون یـا اُوبُرو مـی‌گویند.)

مَیُم بُگُم خِدِیْ تو کـه عُمرِ د جَنگِ شعر

اسبِ تو یُورقَه کِرد و زَیی تیرِ وِر نِشو

مـی‌خواهم بگویم با تو کـه عمری (یک عمر) درون جنگ شعر / اسب تو یورتمـه کرد (به صورت یورتمـه حرکت کرد) و زدی تیر بر (به) نشان.

از دشتِ سوز و پورگُلِ تو چینِه‌خور هَمَه

هم بلبل و قِنَری و هَم کُوگ و سیبرو

از دست سبز و پُرگل تو ریزه‌خوار همـه (همـه از دست تو ریزه‌خواری کنند؛ چینـه بـه معنی دانـه هست یعنی چیزی کـه از زمـین مـی‌چینند و برمـی‌دارند، چون پرندگان دانـه را از زمـین برمـی‌چینند چینـه گفته مـی‌شود) / هم بلبل و قناری و هم کببرو (سِبرو یـا سِبروی پنده‌ای خاکی‌رنگ هست کوچک‌تر از سیـاه‌).

دَشت و خِصیل و باغ و چِمِنزار و لِوِه‌زار

یَک عُمرِ اُوخورَند از او چِشمِه‌ی رِوو

دشت و قصیل (نوعی گندم‌زار و جوزار؛ درون این روش بذر گندم و جو درون آخر تابستان کاشته مـی‌شود، درون اواسط اسفند درو یـا چرانده مـی‌شود  و باغ و چمنزار و لیوه‌زار (مرتع) / یک عمری آب‌خورند (آب خور هستند، آب مـی‌خورند) از آن چشمـه‌ی روان (اشاره بـه شعرهای استاد نجف‌زاده)

از مِوه‌هایِ ذوقِ تو سَررِز مِرَه سِبَت

مُخکَم دِ باغِ شعرْ اَگِر تُورْ بِتَن گُلو

از مـیوه‌های ذوق تو سرریز مـی‌رود (مـی‌شود) سبد (سرریز شدن سبد بـه معنی پُر شدن آن هست تا حدی کـه مـیوه‌ها از سبد بیرون بریزد) / محکم درون باغ شعر اگر تو را بدهند تکان (اگر درون باغ شعر تو را محکم تکان بدهند؛ روش تکان یکی از روش‌های برداشت مـیوه از درخت هست که بـه تربتی گلو داین یـا گلوندن گفته مـی‌شود)

شُوچَر مِنَن دِ دشتِ دِلِت روز و شُو مُدام

از مـیش و از خِلِمَه و از تَکَه و اَهو

شب‌چر مـی‌روند درون دشت دلت روز و شب مدام (شب‌چر همان‌طور کـه از اسمش برمـی‌آید بـه معنی چ درون شب است، درون دشت‌های سرسبز ان را درون دو نوبت روز و شب بـه چرا مـی‌گیرند کـه به چرای احشام درون شب شوچر گفته مـی‌شود) / از قوچ و مـیش و بره و از بز (بز کوهی) و آهو

از پایِ بُتِّه‌های دِلِت رِفتَه پِرِّزاد

هم بلبل و چُغویَه‌سینَه و تِهو

از پای بوته‌های دلت رفته پره‌زاد (پرزاد شده؛ پره‌زاد شدن اصطلاحی هست برای بـه پرواز درون آمدن جوجه‌های پرندگان، آن هنگام کـه جوجه‌ی پرنده پرواز یـاد مـی‌گیرد و لانـه‌ی والدینش را ترک مـی‌کند مـی‌گویند پره‌زاد شده است. این اصطلاح را به منظور کنایـه بـه نوعروسان و نودامادان هم مـی‌گویند) / هم بلبل و گنجشیـاه‌ و تیـهو)

از ریشِه‌یِ درختِ تو بِخ‌جوش کِردَه باغ

سِرسُوزْ، نخل و کاج و سِفددالَه و سِرو

از ریشـه‌ی درخت تو بیخ‌جوش کرده هست باغ (درختان این باغ از ریشـه‌ی درخت تو بیخ‌جوش کرده هست و تکثیر شده که تا به صورت باغ درون آمده است؛ بیخ جوش یک روش تکثیر گیـاهان هست که از ریشـه‌ی گیـاه ریشـه‌ی دیگری جدا مـی‌شود و بعد بـه صورت گیـاه مستقلی درون مـی‌آید) / سرسبز نخل و کاج و سفید‌دال و هم سرو.

سِرمَست از شِراب کُلامَه درون مِتَّبِت

هر شاعرِ کـه نوش کِ یَک قُورْتْ اَزو سِوو

سرمست از کلام هست در مکتبت (مکتب‌خانـه‌ات) / هر شاعری کـه نوش کرد یک جرعه از آن سبو.

دَرُم دعا بِرَت کـه بِمَنی همـیشـه شاد

عُمرِت بـه کوهْ بَند و دِلِت زندَه و جوو

دارم دعا برایت (برایت دعایی دارم، دعا مـی‌کنم) کـه بمانی همـیشـه شاد / عمرت بـه کوه بند و دلت زنده و جوان (عمرت بـه کوه بند باشد دعایی هست برای طول عمر، یعنی عمرت مانند عمر کوه باشد)

دل‌شاد و زِندِه‌خویْ بِمَنی دِ ای دیـار

تا وَختِ روشِنایَه سِتَرَه دِ آسمو

دل‌شاد و زنده‌طبع بمانی درون این دیـار / که تا وقتی روشن هست ستاره درون آسمان.

تا وَختِ سُوزَه تِنْگَلِ شِص‌دِرَّه هر بِهار

تا وَختِ کـه سه‌قُلَّه‌یَه وِر پا هَنو، بِمو!

تا وقتی سبز هست تنگل شصت‌دره (در تربت دره‌های سرسبز و پر درخت را تِنگَل یـا تینگَل مـی‌گویند؛ یکی از این دره‌ها دره‌‌ای هست در رشته‌کوه شصت دره واقع درون شمال تربت نزدیک روستای صنوبر کـه جای خوش آب و هوایی است) هر بهار / که تا وقتی کـه سه‌قله هست بر پا هنوز (تا وقتی کوه سه‌قله کـه مشـهور ترین کوه تربت هست هنوز بر پا است)، بمان.

***

 

علیرضا شریعتی؛ کتاب گویـا

این شعر ساده‌ام را درون وصف او سرایم

گل‌واژه‌ی دَری را ارزانی‌اش نمایم

استاد بی‌بدیل شعر و، ادیب تربت

بر لعل او نبینی غیر از گل محبت

چون مشع مـی‌گدازد درون قطب انجمن‌ها

در بند نور اویند پروانـه‌های زیبا

گنجینـه‌ای ز دانش، فضل و ادب تبارش

هر هفته شنبه‌شب‌ها گل‌بوته‌ها کنارش

چون سروناز باشد، آزاده و تهی‌دست

اما سخاوتش را درون هر کجا نشان است

افشرده‌ی دلش را جاری نموده هر جا

بوی گلاب او را دارد تمام گل‌ها

چون سبزه ساده و پاک، خاکی و بی‌تفاخر

اندیشـه‌اش چو باران، هر قطره دانـه‌ای دُر

بارد بـه سرو و سوسن، شوید غبار سنبل

در محفل ادیبان هم‌چون زبان بلبل

 

دانش بـه دل نـهفته درون ‌اش چو دریـا

در وصف او همـین بس «باشد کتاب گویـا»

***

 

استای فن شعر؛ علی اکبر عباسی: 

بُگذار که تا که وَرگُم اَزو اوسْتایِ شعر

از او کـه هَس دِ قِلعِه‌یِ ما کِدخُدایِ شعر

بگذار که تا که برگویم (بگویم) از آن استاد شعر / از آن کـه هست درون قلعه‌ی (ده ما، روستای ما) ما کدخدای شعر.

از او کـه تا بـه حال دِ این شـهر چِرخیَه

از غیرتِ همـیشِه‌ی او اَسیـایِ شعر

از آنی کـه تا بـه حال درون این شـهر چرخیده هست / از غیرت همـیشـه‌ی او آسیـای شعر. ( درون این شـهر آسیـاب شعر از غیرت همـیشـه او چرخیده است.

از او کـه شاعِرا هَمَه شَگرِد اویَن و

اَمبا خودِش نِدَرَه هَنو ادعّایِ شعر

از آنی کـه شاعران همـه شاگرد او هستند و / اما خودش نداره هنوز ادعای شعر (خودش هنوز ادعای شعر ندارد، ادعای شاعر بودن ندارد)

از او کـه وِرمِدَرَه کلاه از سَرِ خودِش

دِر پِشِ پایِ او اَلِفِ با کُلایِ شعر

از او کـه برمـی‌دارد کلاه از سر خودش / درون پیش پای آن الف با کلاه شعر. (در پیش پای آ با کلاه کلاه از سر برمـی‌دارد، بـه احترام الفبای شعر کلاه از سر برمـی‌دارد)

وَرگُم اَزو مُعلّمِ عاشق کـه سالِ آزگار

رِختَه تِمومِ عمر و جِوَنیر با پایِ شعر

برگویم از آن معلم عاشق کـه شصت سال / ریخته هست تمام عمر و جوانی را بـه پای شعر.

معمارِ شعرِ تربت و از زورِ هِمَّتِش

مُخکِم‌تَر از همـیشَه‌یَه دیفال و دایِ شعر

معمار شعر تربت و از شدت همتش / محکم‌تر از همـیشـه هست دیوار و دای (دیوار گِلی کوتاه) شعر. از شدت هممتش دیوار و دای شعر از همـیشـه محکم‌تر است.)

رَفتی دِ کار شعر و غِزَل پیر، ای جوو

"حُکم سِه‌قُلَّه که تا به اَبَد سرِ پا بِمو"

رفته‌ای (شده‌ای) درون پای شعر و غزل پیر، ای جوان (به پای شعر و غزل پیر شده‌ای) / مانند سه‌قله که تا به ابد (تا ابد) سر پا بمان. (کوه مظهر عمر طولانی هست و درون دعا به منظور طول عمر مـی‌گویند عمرت بـه کوه بند بشـه سعنی عمرت بـه عمر کوه متصل باشد و مانند کوه عمر طولانی‌ای داشته باشی؛ مضمون این مصرع از استاد قهرمان هست در قصیده‌ای کـه در بزرگ‌داشت استاد محمود فرخ سروده هست مُخکَم دِ جات اَستیَه بَشی مِثالِ لاخ / پیوَند بَشَه عُمرِت بـه عمرِ کو)

اُستایِ فَنِّ شعر نِجِف‌زادِه‌ی بِنُم

اِی کـه دِ کارِ شعر تو گَپِّرْ زِیی تِمُم

استاد فنّ شعر نجف‌زاده‌ی بنام (نامدار، نام‌آور) / ای کـه در کار شعر تو گپ را زدی تمام (حرف را تمام زدی، حق مطلب و سخن را ادا کردی)

مَییستُم از تو وَرْگُم و طَبعُم کِمَک نِکی

تِرسی دلُم کـه چیزِ کـه حَقِّ تویَه نِگُم

مـی‌خواستم از تو برگویم (بگویم) و طبعم کمک نکرد / ترسید دلم کـه چیزی کـه حق تو هست را نگویم (دلم ترسید کـه شاید نتوانم حق مطلب را مورد تو ادا کنم).

از دَمَنِ خیـالِ تو صد چشمَه‌یَه رِوو

ای سِربِلَندْ حُکمِ سه‌قُلَّه و کوهِ جُم

از دامن خیـال تو صد چشمـه هست روان (صد چشمـه روان است) / اس سربلند مانند سه‌قله (بلندترین کوه تربت حیدریـه) و کوه جام (کوهی کـه در تربت جام است).

از غیرتِ وجودِ تو ای اَسیـای شعر

دَرَه هَنو مِچِرخَه دِ ای شـهرْ صبح و شُم

از غیرت وجود تو این آسیـای شعر / دارد هنوز مـی‌چرخد درون این شـهر صبح و شام (شب).

از تو چراغِ انجِمَنِ شعر روشَنَه

سی سال و سی صِبایَه و دَرَه هَنو دِوُم

از تو چراغ انجمن شعر روشن هست / سی سال و سی روز هست و دارد هنوز دوام (هنوز دوام دارد).

پیشِ تو شاعِرا هَمِگی دَس بـه سینَه‌یَن

تا بلکِه از تو یـاد بگیرَن دو سه کِلُم

پیش تو شاعران همگی دست بـه ‌اند / که تا بلکه از تو یـاد بگیرند دو سه کلمـه.

دَرُم اُمِد اَزی کـه تو دِ آسمونِ شعر

حُکمِ سِتَرِه‌ها بِدِرِخْشی بـه صبح و شُم

دارم امـید از این (این امـید را دارم) کـه تو درون آسمان شعر / مانند ستاره‌ها بدرخشی بـه صبح و شام

رَفتی دِ کار شعر و غِزَل پیر، ای جوو

"حُکم سِه‌قُلَّه که تا به اَبَد سرِ پا بِمو"

رفته‌ای (شده‌ای) درون پای شعر و غزل پیر، ای جوان (به پای شعر و غزل پیر شده‌ای) / مانند سه‌قله که تا به ابد (تا ابد) سر پا بمان. (کوه مظهر عمر طولانی هست و درون دعا به منظور طول عمر مـی‌گویند عمرت بـه کوه بند بشـه سعنی عمرت بـه عمر کوه متصل باشد و مانند کوه عمر طولانی‌ای داشته باشی؛ مضمون این مصرع از استاد قهرمان هست در قصیده‌ای کـه در بزرگ‌داشت استاد محمود فرخ سروده هست مُخکَم دِ جات اَستیَه بَشی مِثالِ لاخ / پیوَند بَشَه عُمرِت بـه عمرِ کو)

***

 

چکیده

احمد نجف‌زاده درون 18 آبان‌ماه سال 1316 درون تربت حیدریـه بـه دنیـا آمده است. خواندن و نوشتن را درون مکتب‌خانـه مـی‌آموزد و تا آخر «جامع المقدمات» را بـه تحصیل درون مکتب‌خانـه ادامـه مـی‌دهد. درون سال 1326 درون مدرسه‌ی قطب ثبت نام مـی‌کند و تحصیل را از پایـه‌ی پنجم دبستان درون مدارس جدید ادامـه مـی‌دهد. درون سال 1337 موفق مـی‌شود درون رشته‌ی علوم طبیعی از دبیرستان قطب تربت حیدریـه دیپلم بگیرد و برای ادامـه تحصیل راهی مشـهد مـی‌شود. مـهرماه 1337 درون دوره‌ی کارشناسی ادبیـات فارسی درون دانشکده‌ی  ادبیـات دانشگاه فردوسی مشـهد پذیرفته مـی‌شود و تا خرداد 1340 کـه موفق بـه اخذ مدرک کارشناسی مـی‌شود درون این دانشکده بـه تحصیل مـی‌پردازد. از مـهر همان سال درون دبیرستان‌های تربت حیدریـه بـه تدریس ادبیـات مشغول مـی‌شود. سال 1364 با تاسیس دانشگاه آزاد، تدریس درون دانشگاه هم بـه فعالیت‌های ایشان اضافه مـی‌شود کـه به دانشگاه پیـام نور و مرکز تربیت معلم هم کشیده مـی‌شود. مـهرماه 1373 بـه طور رسمـی بازنشسته شده اما که تا سال 1387 بـه تدریس ادامـه مـی‌دهند.

استاد احمد نجفزاده همواره درون جلسات انجمن شعر تربت حیدریـه شرکت کرده و مـی‌کنند و همـیشـه از فعالین این عرصه بوده‌اند. از سال ۷۷ جلسه‌ای تحت عنوان کارگاه شعر را درون شنبه‌شب‌ها راه‌اندازی مـی‌کنند و در آن به طور مستقل بـه پرورش شاعران مـی‌پردازند کـه تا امروز ادامـه دارد.

چاپ دیوان سید علی اکبر بهشتی شاعر همشـهری و هم‌روزگارمان، جمع‌آوری آثار و فهرست‌نویسی و مقدمـه‌ی دیوان شعر آقای سید جعفر مبرقعی (شاعر بیرجندی) و جمع‌آوری گزیده‌ای از غزل معاصر درون کتابی تحت عنوان شکوه عشق از دیگر فعالیت‌های ایشان است.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1021 بـه تاریخ 920804, شاعر همشـهری, زندگی‌نامـه احمد نجف زاده, شناخت‌نامـه‌ی استاد نجف زاده




[سیـاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق - شاعر همشـهری یادداشت بقایی آه دل درویش به سوهان ماند گر خود نبرد برنده را تیز کند]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 03 Jan 2019 13:48:00 +0000